زندگينامه و وصيت شهيد اصغر شعله سعدي
زندگينامه و وصيت شهيد اصغر شعله سعدي
عضو بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران و كانون فرهنگي توحيد

از آنجائيكه اصغر جواني بود محبوب و مومن و رهيده از بند خود نمائيها، هرگز خانواده را در جريان فعاليتهايش قرار نمي داد. اكثر مطالبي كه به عنوان زندگينامه از فعاليتهاي او مكتوب گرديد، به نقل از دوستان و همرزمان اوست.
شهيد اصغر شعله سعدي در بهار 1344 در قريه سعدي شيراز در خانواده اي كشاورز به دنيا آمد. دوران طفوليت را به سرعت و معمولي، آنچنانكه در هر خانواده فقير يا زير متوسط مي گذرد سپري كرد. دوران ابتدايي را در دبستان گلستان سعدي با معدل بالا گذراند. دوره راهنمايي تحصيلي را نيز با موفقيت كم نظير به پايان رساند. در همين دوران بود كه در مسابقه صحيح خواني قرآن شركت كرد و به مقام اول نائل و جايزه اي هم دريافت كرد. در اين دوران سه ساله اولين جرقه هاي ايمان و عشق به الله در وي پديدار و شوق سرشاري براي كسب معارف اسلامي در وي پديدار گشت. كتب شهيد مطهري را مطالعه و با نوشته هاي دكتر شريعتي مقايسه مي كرد. اشكالاتي را كه در نوشته هاي شريعتي به نظرش مي رسيد، گوشتزد مي كرد. گاهي اين حركات، قضاوتها و انتقادات وي از كتب شريعتي را از وي به سادگي مي پذيرفتيم و گاهي به شوخي مي گرفتيم. اما او بي پروا و رها شده از حب نفس و حب دنيا، شتابان به سوي كسب معارف عاليه اسلام مي رفت. ميزان مطالعات و رشد فكري وي از همين دوران به قدري بود كه كلاس درس برايش پيش پا افتاده و بعضاً خسته كننده بود. در انشائي سال سوم راهنمايي تحت عنوان " چه شغلي در آينده براي خود انتخاب خواهيد كرد و دليل آن چيست؟" پس از اشاره علاقه اش به فضانوردي، مي گويد: با اينكه مي دانم رسيدن به شغل مورد علاقه ام يعني فضانوردي كاري بسيار سخت و حتي تا حدودي غير ممكن به نظر مي رسد، اما باز روزنه اميدي دارم، زيرا هدف من شناختن و پي بردن به عظمت الهي است و چون راه خداشناسي براي همه تا حدي هموار است، مي دانم كه به اين كار دسترسي پيدا خواهم كرد. باز در همين انشاء پس از سرزنش انسان مغرور و از خدا بي خبر مي گويد: تو اي انسان مغرور به من بگو چه داري كه خود را اشرف مخلوقات خوانده اي؟ غرور تا چه حد؟ تو هنوز خودت و سرزمين خود را نمي شناسي، چطور ادعا مي كني كه به زودي راز تمام مخلوقات را در مي يابي؟ و اين فريدون مشيري است كه مي گويد: فكر آدمي از عرش الهي بالاتر است، در حالي كه خود يك شاعر شعر نو بيش نيست. در قسمتي ديگر از انشاء، پس از حمله به فرهنگ كاذب از غرب رسيده و مذمت گمراهان مي گويد: اين است ارمغان غرب و اين است هديه تمدن بزرگ ايران و سپس مي گويد: به اين دليل است كه دلم مي خواهد از دست انسانهاي متمدن رهايي يابم و به ماه و ستارگان بروم و از ديدن كيهان، بانگ الله اكبر بردارم و به جاي پرچم جنگ، در آنجا پرچمي برافرازم كه روي آن نوشته است" لا اله الا الله" يعني جز خداي بزرگ خدايي نيست. آنگاه است كه قلبم مالامال از عشق خداشناسي مي شود و خودم را به او نزديكتر مي بينم.
آري اولين نشانه هاي حركت به سوي الله در همين دوران در وي ديده شد و وجه تمايزي با ديگر نوجوانان پيدا كرد. دوره راهنمايي را در اوج شكوفايي مبارزات امت مسلمان و شهيد پرور به پايان رساند و در كنكور ورودي دبيرستان دانشگاه شيراز شركت و قبول شد. همزمان با پيروزي انقلاب خونين اسلامي ايران فعاليت خود را در كميته اي كه در حوالي محل سكونت او"جاده كفترك" شكل گرفته بود، شروع كرد و به پاسداري شبانه از انقلاب اسلامي پرداخت. آنگاه در بخش فرهنگي منطقه بيست سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شيراز وارد و در پست معاونت مشغول خدمت مقدس شد.
در اثر فعاليت شبانه روزي مسئوليت كلي تداركات بخش فرهنگي به وي واگذار گرديد. در اين پست خلوص نيت، صداقت، امانت، لياقت و شايستگي خود را به كرات به اثبات رسانيد. در اثر فعاليتهاي پيگير و خستگي ناپذير، چندين بار از سوي ضد انقلاب به مرگ تهديد شد، لكن اين گل تازه شكفته از اين تهديدهاي منافقين مي گفت: ما شيران بيشه را از اين سگهاي ولگرد چه باك، كه ما روح خدايي را مي جوييم و آنها لانه لجنزار و كثيف كفر را جستجو مي كنند. بزودي كتابخانه بخش فرهنگي منطقه 20 به نام كتابخانه قدس را شكل داد و براي شيران ميدان جنگ و زاهدان شب، دعاي كميل را در منطقه جهانگردي"جاده كفترك" برقرار و در تداوم آن سعي بسيار كرد.
از اوايل سال 59 در گروه مقاومت جهانگردي شركت كرد. همچنين نقش بسزايي در تشكيل گروه مقاومت جاده كفترك به عهده داشت. از اولين روزهايي كه به سن تكليف "حدود پانزده سالگي" رسيد، عمق و وسعت چشمگيري به عبادات شبانه روزي خود داشت. نماز شب را در منزل اقامه مي كرد و يكي دو ساعتي كه بعد از نيمه شب به منزل مي آمد به راز و نياز مي پرداخت و با خداي خود خلوت مي كرد. جز خدمت به خلق و عبادت خدا به فكر چيز ديگري نبود. در شبانه روز مجموعاً بيش از سه ساعت در منزل حضور نداشت. دو سال اول دبيرستان را در دبيرستان دانشگاه ادامه تحصيل داد. با وجود حجم كار درسي و غيره بيشتر وقت خود را صرف خدمت و پاسداري از اسلام در بخش فرهنگي منطقه 20 مي كرد و بالاخره در سال سوم به خاطر اينكه بتواند وقت بيشتري را به خدمت و پاسداري از انقلاب اسلامي اختصاص دهد، از دبيرستان دانشگاه خارج و در دبيرستان شهيد محراب آيت الله دستغيب به ادامه تحصيل مشغول شد. زيرا محل سكونت او در تقاطع بلوار گلستان و بوستان سعدي و محل دبيرستان دانشگاه خيابان قصرالدشت بود. او ناچار بود وقت زيادي را صرف رفت و آمد به مدرسه كند. با ورود به دبيرستان شهيد دستغيب، جديت بيشتري در پاسداري از دستاوردهاي انقلاب از خود نشان داد، تا اينكه در اسفند ماه سال 1360 به منظور جهاد عليه كفر و الحاد خارجي با تني چند از دوستان و همرزمانش در عمليات غرورآفرين فتح المبين وارد ميدان جنگ با كفار بعثي شد و در جبهه جنگ رشادت كم نظيري از خود نشان داد، به طوري كه يكي از همرزمانش به نام فرشيد تعريف مي كرد: در اولين لحظات حمله دست چپ خود را از مچ از دست داد، اما با همان حال به جنگ ادامه داد تا اينكه بالاخره در اولين لحظات بهار در دومين روز از چهاردهمين بهار آزادي در اثر اصابت تير خشم آمريكا به ديدار الله پاسدار حرمت خون شهيدان شتافت.
مرگ و مردن براي او حل شده بود و بلكه پا از مرحله حل مسئله مرگ فراتر گذاشته بود و به شهادت نامه اي كه به دوستان خود نوشته مرگ را به بازي مي گرفت. از جمله عقايد محكم و تعاليم خالص او اين بود كه در اين راه پر پيچ و خم و در اين مبارزه پيگير عليه كفر و الحاد خارجي و نفاق و ارتداد داخلي، نه از چيزي مي هراسيد و نه بر چيزي چشم طمع دوخته بود. به طوري كه در وصيتنامه اش مي گويد: ما نه به طمع بهشت رفتيم و نه از ترس جهنم، فقط براي خدا و كسب رضاي او جان خويش را در طبق اخلاص گذاشته و به درگاه احديتش تقديم مي كنيم.
آري او اگر چه ناشكفته پرپر شد اما به همه آموخت كه بايد چگونه بود، چگونه انتخاب كرد، چگونه رفت و اثرات مثبتي در روحيه اعضاي خانواده، فاميل، دوستان و آشنايان دور و نزديك، سطح محله و هر جا كه او را مي شناختند، گذاشت. قيافه شاد، معصوم و نوراني او همواره با آرامش و اطمينان عجيبي همراه بود و به آدم قوت قلب مي داد. سيرت و صورت او از يك طرف ايمان او را به خداي بزرگ نشان مي داد و از طرف ديگر تصميم قاطعش به قدم نهادن در خط مستقيم امام كه همانا صراط المستقيم سير الي الله مي باشد. لبخندهاي هميشگي و شوخيهاي خوشمزه اش، نمازهاي در دل تاريكي شب، روح سركش و نهاد نا آرامش، رهائي شگفت آورش از دنيا و خصوصاً حماسه شهادتش، هر انساني را بر آن مي دارد تا به يكباره دل از دنيا بركند و نبرد هميشگي حق بر عليه باطل را تا زهق الباطل تداوم بخشد. راهي كه او پيش گرفت درست ادامه راهي بود كه علي اكبر حسين (ع) و حضرت حمزه (ع) و حسين بن علي (ع) رفتند. او خود انقلاب بود، چرا كه دو بعد اساسي انقلاب خون و پيام را به همراه داشت. او خون خود را براي تداوم و استقرار اسلام داد.
و وصيتنامه اش پيام اميد حركت و توكل به خدا براي تمام نسلها و تمام زمانها مي باشد.
وصيتنامه شهيد اصغر شعله سعدي
ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص( وقت آن است كه پرچم پر افتخار جانبازان اسلام را با سربلندي به دوش كشيم)
جاي آن است كه خونمان گواهي باشد بر مظلوميت هابيليان. هنگام آن رسيده است كه خود بسوزيم و مشعلي باشيم (هر چند كم فروغ) فرا راه رهروان راه شهادت جوي شيعه، باشد تا با نثار جانمان خانه عنكبوتي طاغوتيان را به طوفان بلا بسپاريم. ماهمچون باد، عزم رفتن كرده ايم و به صلابت كوه عزم ايستادن داريم. مي دانيم چه بلاها خواهيم كشيد و چه مصيبتها خواهيم ديد. اگر مصيبتها بدنمان را سياه و اگر بلاها زندگيمان را تباه كند در مسير گلوله ها و در تير رس تركش ها با ذره ذره وجودمان فرياد خواهيم كرد"كنت يا ولي المومنين"
مي دانيم كه پذيراي جسدهايمان ريگهاي بيابان است، اما چه باك و چه غمها به جايي قدم مي نهيم كه حضرت قائم (عج) به آنجا گام مي نهد. جائي است كه دگر بار افق سرخ فام عاشورا بر جسد شهيدانمان به سوگ نشسته است. مي رويم تا به درگاه ايزدي به خاك افتيم و ظهور حضرتش را به دعا بنشينيم. مي رويم تا غبار را از ساحت خورشيد بزدائيم.
ما نه به طمع بهشت رفته ايم و نه از ترس جهنم، تنها به عشق خداوند و براي رضاي آن ذات بي نياز، جان خويش را در طبق اخلاص گذاشته و به درگاه احديتش تقديم مي كنيم.
اينك زمان سكوت و سكون گذشته است. زمان ياس گذشته است. زمان ترس از چيزي غير از خدا گذشته است. واژه ترس بر ايمان بي معني است، چرا كه "انا الي ربنا منقلبون" باشد كه با خونمان جاودان نامه جمهوري اسلامي را حك كنيم. ما بر سبيل حق قدم نهادهايم و به سوي پروردگارمان شتابانيم.
خدايا قلبمان را از صبر لبريز فرما و گامهايمان را استوار كن و بر كافران پيروزمان گردان. اللهم اجعلني من جندك هم الغالبون واجعلني من حزبك فان حزبك هم المفلحون و اجعلني من اوليائك فان اوليائك لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
بسم الله الرحمن الرحیم